بعد از اتمام دوران راهنمایی و شروع جنگ تحمیلی فعالیتهای خود را معطوف به امور فرهنگی وسیاسی کرد. در نتیجه به خاطر فعالیتهای گسترده از ادامه تحصیل بازماند. در چهاردهم آذر ماه 1360 برای گذراندن آموزش نظامی به همراه بسیجیان دیگر به پادگان آموزشی منجیل اعزام شد. پس از اتمام دوره آموزش یک ماهه در 15 دی ماه به جبهه های غرب کشور اعزام گردید و تا 25 اسفند ماه 1360 به عنوان تک تیرانداز در مریوان بود. با پایان یافتن اولین تجربه در جبهه های جنگ به زادگاهش بازگشت اما چند ماهی نگذشته بود که در 11 خرداد 1361 به منطقه جنگی جنوب رفت و با لشکر 25 کربلا در عملیات رمضان (22 مرداد 1361) شرکت کر. در این مرحله قریب به سه ماه در جبهه ها حضور داشت. در دهم آبان 1361 برای گذراندن آموزش امدادگری به هلال احمر رفت و بعد از یک دوره آموزش یک ماهه در 11 آذر 1361 از سوی هلال احمر به عنوان امدادگر به جبهه اعزام شد. در عملیات والفجر مقدماتی (18 بهمن 61) شرکت کرد و تا سوم اسفند 1361 در جبهه حضور داشت. فتح اللّه در 22 آذر 1362 به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد.
در اسفند 1363 در عملیات والفجر 6 شرکت کرد. در 13 فروردین 1363 با خانم "م .م" ازدواج کرد و چند روز بعد از ازدواج عازم جبهه شد و از آن طریق به پادگان امام حسین (ع) تهران برای آموزش فرماندهی اعزام گردید. چند ماهی مشغول فراگیری آموزش تخصصی فرماندهی بود و بعد از اتمام دوره آموزشی در پادگان شهید "بیگلو" اهواز به عنوان مسئول آموزش نظامی منصوب شد. مدتی هم جانشینی فرمانده گروهان یگان دریایی لشکر25کربلا را به عهده داشت. در مدت حضور در جبهه چندین بار بر اثر اصابت ترکش مجروح شد و تعدادی ترکش در بدنش باقی مانده بود ولی حاضر به عمل جراحی نمی شد ومی گفت : «حالا وقتش نیست.» از جمله در 23 مرداد 1363 در پاسگاه زید بر اثر موج گرفتگی و اصابت ترکش به دست و گردن مجروح و در بیمارستان بستری شد. کمیسیون پزشکی با توجه به جراحت دستها، گردن، صورت، پیشانی و سر و گوشها که در اثر اصابت ترکش و موج انفجار پدید آمده، در صد جانبازی او را 30 در صد تعیین کرد. فتح اللّه بعد از بیست و یک ماه حضور مستمر در جبهه های جنگ در 22 مرداد 1364 به سپاه آمل منتقل گردید و مدتی مسئولیت ستاد ناحیه 6 خیبر و مسئول دفتر حفاظت سپاه رادر آمل به عهده داشت.
در سال 1364 فرزندش متولد شد و نام او را حسین نهادند. او به همراه همسر و فرزندش در خانه پدری زندگی می کردند. به پدر و مادرش خیلی احترام می گذاشت و می کوشید خواسته هایشان را در حد مقدورات بر آورده کند. در فعالیتهای اجتماعی و مراسم مذهبی فعالانه شرکت می جست از جمله در سازمانی بسیج محله نقش به سزایی داشت. همه را ترغیب به حضور در جبهه می کرد حتی به عمویش می گفت : « مسجد و حسینیه می سازی اما بدانکه ثوابش به اندازه یک روز حضور نیست چون اسلام درخطر است همه ما باید در جبهه حضور داشته باشیم.» در کنار حضور جبهه در کلاسهای ایثارگری شرکت جست و تحصیلات خود را ادامه داد. اهل مسجد و نماز شب بود. دوستانش می گویند :
بعضی وقت ها شب به بیرون سنگر می رفت بعدها فهمیدم که در دل شب به نماز و راز و نیاز می ایستد. به همه سلام می کرد اگر چه از او کوچکتربودند حتی وقتی برادر کوچکش وارد اطاقش می شد به احترام از جای خود بر می خاست. فتح اللّه بعد از سیزده ماه خدمت در سپاه آمل در 13 شهریور 1365 به جبهه اعزام شد و در یگان دریایی لشکر 25 کربلا مشغول به کار گردید. بعد از مدتی به عنوان فرمانده گردان علی ابن ابی طالب (یگان دریایی) منصوب شد و در عملیات کربلای 2 شرکت کرد و به خاطر شایستگیهایی که از خود نشان داد توسط مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25 کربلا در طراحی عملیاتهای کربلای 4 و 5 شرکت داده شد. فتح اللّه در طول زندگی مشترک خود با همسرش بیشتر اوقات را در جبهه گذارند.
قبل از عملیات کربلای 5 به مرخصی آمد و به همسرش گفت : «مریم خدا خواست که حداقل بار دیگر بیایم شما را ببینم. چون امام زمان (عج) را در خواب دیدم و گفت : بروخانه که آخرین دیدار تو خواهد بود. مریم من از تو راضی هستم امیدوارم که خدا هم از تو راضی باشد.»
فتح اللّه حیدری در عملیات کربلای 5 شرکت جست و در ساعت 9 صبح روز جمعه رهم 1365 به هنگام عزیمت برای شناسایی خطوط دشمن در عمق 1500 متری داخل خاک عراق مورد اصابت گلوله مستقیم تانک قرار گرفت و به شهادت رسید.
به فرزندش علاقه بسیار داشت. هنگامی که در جبهه بودم، دیدم که عکس فرزندش را داخل جیبش گذاشته است وقتی که شهید شد عکس همچنان در جیبش بود. حیدری فرمانده گردان علی ابن ابی طالب (یگان دریایی) با بیش تر از سی و شش ماه حضور مستمر در مناطق جنگی و با سی درصد جانبازی در منطقه عملیاتی کربلای 5 مفقودالاثر گردید. سرانجام پیکر او در تاریخ 7 مرداد 1374 توسط گروه تفحص کشف و از طریق پلاک هویت شناسایی شد. در 8 مرداد 1374 در شهرستان آمل تشییع گردید. در زادگاهش روستای" سرخکلا" به خاک سپرده شد. فتح اللّه به هنگام شهادت پسری یک ساله داشت.
خاطرات
پدرشهید : حتی برادرهای بزرگ تر در کارهای خود از او کمک می گرفتند چون از دیگر همسالان قوی تر و بسیار آرام و صبور بود. بسیار فعال و پر تحرک بود و با بچه های دیگر به مهربانی رفتار می کرد.» فتح اللّه در سال 1355 بعد از اتمام دوره ابتدایی وارد مدرسه راهنمایی روستای زاهد کلاء بابل شد. تحصیلات دوره راهنمایی روستای با شروع انقلاب اسلامی مصادف شد و او نیز به راهپیماییها و تظاهرات مردمی پیوست. قبل از رسیدن به سن بلوغ در انجام تکالیف و فرایض دینی اهتام می ورزید.
وقتی که می خواست وارد سپاه شود به او گفتم آیا من لیاقت دارم پدر یک سپاهی باشم، گفت : ان شاء اللّه که می توانید.» بلافاصله پس از عضویت در سپاه پاسداران عازم مناطق جنگی شد و به طور مستمر در لشکر 25 کربلا با عنوان مسئول دسته و بعد جانشین فرمانده گروهان مشغول خدمت گردید.
برادرشهید :
وقتی به سپاه آمل آمد از او پرسیدم کارت چیست؟ گفت دربان سپاه هستم. همیشه مسئولیتهای خود را از ما پنهان می کرد.
پدرشهید:
آخرین روزی که می رفت نگاه عجیبی به فرزندش حسین کرد. به او گفتم این نگاه با نگاه های دیگرت فرق دارد، بله! من می روم ولی بر نمی گردم.
«به اتفاق دوازده نفر از رزمندگان تصمیم به ترور یکی از فرماندهان سپاه عراق را گرفته بودند. با موتور حرکت کردند ولی توسط ستون پنجم شناسایی شدند.